بها زندگیم زمستان شد آفتاب عشقم غروب و صبح امیدم شب
همه ی اینها با رفتن تو رنگی واقعی بر خود کشیدند اما قبول باور آنها همیشه برای
تو مشکل بود هیچ وقت نمی خواستی باور کنی با رفتنت می توانی مرا از پای در آری.
آری میتوانم به خود تلقین کنم که تو توانستی.
ای کاش خود را به این شکل وابسته بودن با تو نمیکردم، هیچ وقت فکرش را نمیکردم
که یک روز تو بتوانی مرا به این شکل اسیر آرزوهای خود کنی
خیال می کردی با نبودنت میمیرم آری مردم
فکر می کردی یک گوشه مینشینم آری تنهای تنها نشستم
اما دیگر فایده نداره، تا کی منتظر بنشینم برگردی تو که از اولش فکر رفتن بودی
ولی بیچاره دل من که هیچ وقت نخواست باور کند که تو موندنی نیستی.
بهارقشنگ بودمن که خودم عاشق اینجورنوشته ها هستم
سلااااااام بهار جوووووووون


خیلی خوشمل بود مرسی گلم
سلااااااااااااااااام
[گل]
[گل]
[قلب]
[گل]
[گل]
آپممممممممممممممم
خوشحال میشم بیای[قلب]
می ترسیدم یادم برود شبها با تو چگونه صبح می شود.نه! یادم نرفته است هنوز.
ممنون بهارجان
سلام عزیزم خوبی؟؟
مرسی که خبرمون کردی متنتم خیلی قشنگ بود
بیشتر پیش ما بیا خوشحال میشیم...
سلام به عزیز عزیزها خوفی خوشی سلامتی راستی یادم نرفتم عاشقانه من به گام دوم زندگی اپ شده بدو بیا خوشحال کنم
دوستت دارم عزیزم