-
شکسپیر
شنبه 10 اردیبهشت 1390 23:48
گذشت زمان برای آنان که در انتظارند بسیار کند و برای آنان که می هراسند بسیار تند برای کسانی که زانوی غم به بغل می گیرند بسیار طولانی و برای کسانی که سر خوشند بسیار کوتاه است اما برای کسانی که عشق می ورزند آغاز و پایانی نیست و زمان تا ابدیت ادامه دارد. (ویلیام شکسپیر)
-
حسین پناهی
پنجشنبه 11 فروردین 1390 21:31
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم. دین را دوست دارم ولی از کشیش ها میترسم. قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها میترسم. عشق را دوست دارم ولی از زنها میترسم. کودکان را دوست دارم ولی از آیینه می ترسم. سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم. من می ترسم پس هستم. این چنین می گذرد روز و روزگار من. من روز را...
-
قلبـــــــــــــم رو پــــــــــــــــــــــس بـــــــــــــــده
جمعه 29 بهمن 1389 02:12
-
مرا دریاب.....
دوشنبه 11 بهمن 1389 18:51
خداوندا ! مگر نه اینکه من نیز چون تو تنهایم ؟! پس مرا دریاب و به سوی خویش بازگردان ..... دستان مهربانت را بگشا که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم ...
-
آغوش
سهشنبه 21 دی 1389 11:12
کسی هست آغوشش را، شانههایش را به من قرض بدهد .! تا یک دل سیر گریه کنم؟! بدون هیچ حرف و سوال و جواب و دلداری و نصیحتی؟؟؟؟
-
خیلی سخته
چهارشنبه 1 دی 1389 23:14
خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ،همه بهت تبریک بگن ،جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ... خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوستت...
-
به سختی یا به آسانی
یکشنبه 14 آذر 1389 08:58
به آسانی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد ولی به سختی میشه در قلب او جایی پیدا کرد به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ولی به سختی میشه اشتباهات خود را پیدا کرد. به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زد ولی به سختی میشه زبان را کنترل کرد. به راحتی میشه کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم ولی به سختی میشه...
-
خسته ام ای خدا
دوشنبه 8 آذر 1389 08:41
خسته ام ای خدا ...خسته از همه چیز...خسته از این زندگی خسته از این نفس کشیدن...خسته از این شکایت.............. ای خدا دلم خیلی گرفته چرا باهام حرف نمیزنی چرا چیزی بهم نمیگی...چرا اینهمه سکوت میکنی...آخه سکوت تا کی؟! منکه دیگه خسته شدم...خسته از اینهمه گریه...خسته از اینهمه آه کشیدن...خسته شدم...خسته خدایا کاش برای...
-
حرفهایی برای تو
سهشنبه 25 آبان 1389 11:28
گاهی اوقات به این فکر میکنم که خدایا من تو زندگیم چه گناهی کرده بودم...؟! که این زجرو باید تحمل کنم... شنیدن صدای تو حالا شده برام یه آرزو... فقط یه آرزو..............یعنی میشه...؟ کاش میشد فقط یکبار دیگه ،فقط چند لحظه صدای نازنینتو میشنیدم.نمیدونی چقدر دلتنگ صداتم.... چه زود فراموشم کردی...؟!!! تو بودی که می گفتی...
-
با تو ولی تنها
سهشنبه 18 آبان 1389 12:27
بها زندگیم زمستان شد آفتاب عشقم غروب و صبح امیدم شب همه ی اینها با رفتن تو رنگی واقعی بر خود کشیدند اما قبول باور آنها همیشه برای تو مشکل بود هیچ وقت نمی خواستی باور کنی با رفتنت می توانی مرا از پای در آری. آری میتوانم به خود تلقین کنم که تو توانستی. ای کاش خود را به این شکل وابسته بودن با تو نمیکردم، هیچ وقت فکرش را...
-
گریـــــــــــــه
دوشنبه 10 آبان 1389 14:00
-
یک روز خواهم رفت.....
سهشنبه 4 آبان 1389 08:28
همیشه به من می گفت که یک روز از اینجا خواهم رفت . اما فکر می کردم حرفهایش شوخی بیش نیست، اما یک روز برای همیشه از اینجا رفت. آری رفت و هیچکس جلودار او نشد حتی آینه هم وقت رفتن او نور امیدی از خود نشان نداد، درها هم وقت رفتنش نرفتن را نوید نمی دادند. شب هم همه ستاره هایش را از او گرفت تا شاید که برگردد اما چه بسا هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مهر 1389 11:25
نمی دانم فراموش کردی یا نه. دیگر حتی میلی به فکر کردن ندارم چون میدانم که روزگار سرنوشت را اسیر و طلسم شبهایی کرد که حتی ستارگانش امیدی به درخشیدن ندارند و مهتابش هم اشتیاقی به حضور در آن آسمان تار و بی فردا ندارند. آفتاب در شهر من دیگر جایگاهی ندارد و تمام روزهای زندگیم یک رنگ شده رنگی سیاه و بی انتها سفیدی ها را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مهر 1389 11:23
روزها در پی هم گذشتند و همچنان از اتفاقات گذشته مایوس و ناامید به دنبال پلی می گردم که بتواند فاصله های ما را کمتر کند. تمام شوق و اشتیاق گذشته ام را در خاک سرد حیاط خانه ی آرزوهایم دفن کردم و آن خاک سرد و نمناک تمام گذشته ام را مانند کاغذ سیاهی حذف کرد. دیگر به چه امیدی ابرهای سنگین سرنوشت را کنار زنم تا شاید آفتاب...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مهر 1389 10:40
با تمام احساس قلبی ام این را به تو تقدیم میکنم. میدانم روزهای متوالی گذشتند و ما همچنان از هم فاصله داریم. میخواهم اینبار برای تو بنویسم تویی که تمام احساسات و آرزوهایم را یکایک با رفتنت به یاد و خاطره سپردی. ای کاش پرنده ی خوشبختی آرزوهایم در آن روز ابری، خود را تسلیم سرنوشت شوم روزگار نمی کرد. اما حیف که اینها فقط...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهر 1389 12:45
برو به خاطرت خودت اما به من یه قول بده هرجای دنیا که بری دیگه نشو مال همه رسمه که لحظه ی سفر یادگاری به هم میدن قشنگترین هدیه ی تو تو قلب من یه مشت غمه شاید اینو بهم دادی تا همیشه پیشم باشه حق با تو، تو راست میگی غمت همیشه پیشمه میری و اسم منو از رو دلت خط میزنی اسم قشنگ تو ولی همیشه هر جا با منه